با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
انجمن گویندگان موسسه اقاقیا در سال 1390 رسما کار خود را آغاز نمود. هدف اصلی این انجمن جذب استعدادهای صدا و پرورش آنها می باشد. این وبلاگ تنها محل اطلاع رسانی از تولیدات این انجمن می باشد. تمام حقوق مادی و معنوی آثار برای موسسه فرهنگی هنری اقاقیا محفوظ است.
در گلستانه چه بوي علفي مي آمد! من در اين آبادي، پي چيزي مي گشتم: پي خوابي شايد، پي نوري، ريگي، لبخندي.
پشت تبريزي ها غفلت پاكي بود، كه صدايم مي زد.
پاي ني زاري ماندم، باد مي آمد، گوش دادم: چه كسي با من، حرف مي زند؟ سوسماري لغزيد. راه افتادم. يونجه زاري سر راه. بعد جاليز خيار، بوته هاي گل رنگ و فراموشي خاك.
لب آبي
گيوه ها را كندم، و نشستم، پاها در آب: «من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشيار است! نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه. چه كسي پشت درختان است؟ هيچ، مي چرخد گاوي در كرد. ظهر تابستان است. سايه ها مي دانند، كه چه تابستاني است. سايه هايي بي لك، گوشه يي روشن و پاك، كودكان احساس! جاي بازي اين جاست. زندگي خالي نيست: مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست. آري تا شقايق هست، زندگي بايد كرد.
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه. دورها آوايي است، كه مرا مي خواند.»